« با هم غذا می‌خوریم »

آنچه در این مطلب میخوانید

    شب ۱۲ بهمن که آقا به تهران آمدند، چون خیلی خسته بودند و غذایی هم‏‎ ‎‏نخورده بودند، گفتند که یک غذای خیلی ساده‌ای به من بدهید. از این‌رو غذایی‏‎ ‎‏ساده حاضر شد. آقا از قبل فرموده بودند که در آن چند ساعتی که آنجا هستند،‏‎ ‎‏یک عده‌ای از خانواده حتماً بیایند تا ایشان آن‌ها را ببینند…

    پسر من هم پنج ساله بود و تمام‏‎ ‎‏مدت دور آقا راه می‌رفت. آقا فرمودند: این بچه چه می خواهد؟ گفتم که آقا‏‎ ‎‏می‌خواهد نزدیک شما بنشیند. اما ممکن است آبی یا غذایی به لباس شما بریزد‏‎ ‎‏و باعث مزاحمت یا خستگی شما بشود. تا این صحبت را شنیدند این بچه را بلند‏‎ ‎‏کردند و نشاندند در بغل خودشان و گفتند: حالا ما با هم دوتایی غذا می‌خوریم‏‎ ‎‏و قبل از اینکه خودشان غذا بخورند، او را سیر کردند.

    برگرفته از کتاب پدر مهربان، صفحه‌ ۱۲۵.

    امام خمینی

    پست های مرتبط

    مطالعه این پست ها رو از دست ندین!

    « اهمیت روزه گرفتن »

    آنچه در این مطلب میخوانید تابستان حدود چهل سال پیش، در قم ساکن بودیم. در آن موقع آب کم بود…

    بیشتر بخوانید

    « حاضر جوابی »

    آنچه در این مطلب میخوانید خانه ما اگر موردی بین ما و مادر خانواده پیش می‌آمد، پدر همیشه به طرفداری…

    بیشتر بخوانید

    « محیط نهان کاری »

    آنچه در این مطلب میخوانید من وقتی که پولی گیرم می‌آید، حالا یا هدیه است، یا نذر است، یا حق…

    بیشتر بخوانید

    نظرات

    سوالات و نظراتتون رو با ما به اشتراک بذارید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *